اعتبارسنجی مطالبه

لطفا برای تأیید مالکیت و تأیید مطالبه خود اطلاعاتی را در اختیار ما قرار دهید.
کاراکترهای باقیمانده: 50
سپاسگذاریم، پیغام ارسال شد.
متاسفانه پیغام ارسال نشد.

جستجو

شروع به تایپ کردن آنچه می خواهید، کنید.

دسته‌ها

مناطق

یادداشت صفر

به زندگی روزمره‌تان نگاه کنید. ما هر‌روز چشم‌هایمان را رو به سقف‌های نه‌چندان بلند اتاق‌هایمان باز می‌کنیم؛ در هیاهوی ترافیک بزرگ‌راه‌ها و خیابان‌ها، کلافه و به کندی پیش می‌رویم؛ در کافه‌های پر از دود سیگار، قهوه می‌خوریم و گپ می‌زنیم؛ در پاساژها، مسحور انفجار رنگ و نور  ویترین‌ها می‌شویم؛ در سینماها، همان‌طور که سر بر شانه محبوبی داریم، برای شخصیت اصلی فیلم چشمی تر می‌کنیم و شب‌ها در راه بازگشت به خانه، در واگن‌های مترو و اتوبوس‌ها، به گوشه‌ای تکیه می‌دهیم و ایستاده چرت می‌زنیم.

در تمام این مدت، فضاها دورتادور ما را احاطه کرده‌اند. نمی‌شود جایی برویم و فضاها را پشت در بگذاریم. فضا، به خصوصی‌ترین لحظات زندگی ما ورود پیدا می‌کند؛ شریک غم‌ها و همراه شادی‌های‌مان می‌شود و به تجربه‌های ما رنگ می‌پاشد. با این حال حضورش آن‌قدر بدیهی، آن‌قدر آرام و به‌چشم‌نیامدنی است که گاهی یادمان می‌رود از خود بپرسیم اگر نبود، اگر جور دیگری بود، باز هم تجربه‌هایمان همان رنگ‌و‌بو را می‌گرفتند یا نه.

سینما را بدلی از زندگی دانسته‌اند. انسان بر پرده سینما، آرزوها و امیال، عقده‌ها و علاقه‌هایش را در داستان فردی دیگر می‌یابد و جهان را از چشم او نگاه می‌کند. فیلم‌ها هم مثل زندگی واقعی محصور در مکان و زمان‌‌اند. گرچه برخی دیالوگ‌های فیلم ماندگار شوند یا لحظه‌ای از بازی هنرپیشه‌ در ذهن تماشاگر باقی بماند، اما بیش‌ترِ آن‌چیزی که از فیلم در خاطر مخاطبش می‌ماند، حال‌و‌هوایی است که فضای آن فیلم و صحنه‌های آن پدید آورده‌اند. خانه‌ای قدیمی با درختان تنومند، پنجره‌ای گشوده رو به سکوت یک کوچه بن‌بست یا اتاقی تاریک با یک تخت چوبی کنار دیوار، همه این صحنه‌پردازی‌ها هستند که حال‌و‌هوای داستان را به ذهن مخاطب گره می‌زنند. با این وجود، آن‌ها هم مثل فضا‌های زندگی روزمره، اغلب در پستوی ذهن باقی می‌مانند. هیچ کس به نوری که بعدازظهر، کج‌تاب از پنجره‌ای بر گلدان حسن یوسفی تابیده و روی فرشی دست‌بافت پهن شده‌است، جایزه بهترین نقش اول را نمی‌دهد. روی هیچ فرش قرمزی، با تراسی کوچک که دو صندلی چوبی لهستانی به رنگ قهوه‌ای سوخته روبروی هم، تویش گذاشته‌اند و از دیوارهایش ریسه‌های لامپ آویزان کرده‌اند؛ مصاحبه نمی‌شود و هیچ آشپزخانه‌ای با قفسه‌های مملو از بشقاب‌های چینی گل‌سرخی و لیوان‌های بلور در کنفرانس مطبوعاتی بازیگران فیلم شرکت نمی‌کند. آن‌ها هستند؛ به قاطعانه‌ترین شکل ممکن هستند؛ اما این هستی را، این حضور پررنگ انکارناشدنی را، طوری لا‌به‌لای رویدادها پنهان می‌کنند که از چشم مخاطب دور می‌ماند.

این‌بار اما، بیایید از خود بپرسیم، اگر این حاضران همیشگی، فضاها، نبودند؛ یا اگر کیفیت‌ها و ویژگی‌های دیگری داشتند، تجربه ما از تماشای فیلم را چگونه تغییر می‌دادند؟ چه احساسات متفاوتی در ما برمی‌انگیختند و چگونه دیدمان را نسبت به داستان فیلم و شخصیت‌های آن دگرگون می‌کردند؟ شاید این پرسش‌ها باعث شود بار دیگر که از سالن سینما بیرون آمدیم و چشم‌هایمان کم‌کم به نور تابناک شهر عادت کرد؛ اطراف‌مان، فضاها و شهر را جور دیگر ببینیم و از خود بپرسیم به راستی، در فیلم زندگی ما، نقش این فضاها چیست؟ سیاهی لشکر یا سوپر استار؟

در یادداشت‌های بعدی با ما همراه باشید تا با بررسی چند فیلم و فضاهای آن‌ها، تاثیر این عامل مهم و مغفول مانده را در تجربه مخاطب از فیلم بررسی کنیم و با تعمیم آن به زندگی روزمره، اهمیت توجه به فضاها و کیفیت‌های خاص در آن‌ها را در ادراک‌مان از تجربه‌های هرروزه خود بیابیم.

شهرزاد رضائی/ 25 بهمن00

برچسب‌ها:, ,