اعتبارسنجی مطالبه

لطفا برای تأیید مالکیت و تأیید مطالبه خود اطلاعاتی را در اختیار ما قرار دهید.
کاراکترهای باقیمانده: 50
سپاسگذاریم، پیغام ارسال شد.
متاسفانه پیغام ارسال نشد.

جستجو

شروع به تایپ کردن آنچه می خواهید، کنید.

دسته‌ها

مناطق

روایت‌های زندگی

برگرفته از سایت ناداستان/ اسفند 1397

نگارش: لیلا نصیری‌ها

خانه‌ی دوم: پیر، فوئن‌خیرولا، آندلس

خویشاوند نزدیکی داریم که سی سالی در لندن زندگی کرده. مثل همه‌ی کسانی که فرصت فرار از آب و هوای عجیب و غریب انگلستان را پیدا می‌کنند، چند سالی تصمیم گرفته بود جنوب اسپانیا خانه‌ای، باغی، زمینی، آپارتمانی بخرد و از لندن دربرود. در مدت گشت‌وگذار به‌ دنبال خانه، چنان خانه‌ها و باغ‌های زیتون زیبایی پیدا کرد که فقط تعریف‌شان هوش از سر آدم می‌برد. گشتن‌هایش به خانه‌ای ختم شد که هیچ انتظارات قبلی را برآورده نمی‌کرد اما چنان خانه‌ی دلچسبی از آب درآمد که دوست دارم برایتان تعریفش کنم.

این خانه‌ی کوچک در مجتمعی است به نام Pyr یا پیر. مجتمع که البته نیست، سوییت کوچکی است از یک هتل بزرگ. در واقع، این فامیل یکی از سوییت‌های کوچک این هتل را خریده و نکته‌ی باحال ماجرا این است که می‌تواند از خدمات خانه‌داری هتل استفاده کند. می‌توان ملافه‌های خانه را داد به خانه‌داری هتل که برایت بشویند، اتو بکشند و روی تختت چنان پهن کنند که مزه‌ی خوابیدن روی ملافه‌های خوشبو و آهارخورده‌ی هتل‌ها را زنده کند. از آنجا که این فامیل ما خیلی هم آدم دست‌ و پاداری است، بعد از خرید سوییت، یکی دو تا از دیوارهایش را برداشته، فضا را عریض‌تر کرده و چند تایی کابینت در آشپزخانه‌ی جمع‌وجور خانه کار گذاشته، دستی هم به سر و روی حمام کشیده و وسیع‌تر و جادارترش کرده. خانه کوچک است، خیلی کوچک است، اما همه‌ی ویژگی‌های یک فضای دنج نقلی را دارد و قشنگی‌اش در این است که در دل شهر است.


هتل در یکی از خیابان‌های عمود به گذرگاه ساحلی شهر است. ایوان کوچکی دارد رو به دریای آبی‌لاجوردی، آبی‌سبز مدیترانه و قایق‌های ماهیگیری و تفریحی که گاهی ردیف‌ردیف کنار بارانداز پهلو گرفته‌اند و چشم‌انداز را زیباتر کرده‌اند. هر صبح، همین که از خواب بیدار می‌شوی و بساط صبحانه را در ایوان کوچک خانه پهن می‌کنی، چشمت به دونده‌هایی می‌افتد که در گذرگاه ساحلی پیش از آنکه آفتاب تند شود سرگرم احوالات خودشانند. این منطقه بهار و تابستان شلوغی دارد. فصل کسب و کار هم اینجا از اوایل بهار است تا اوایل پاییز. بعد انگار صاحبان مشاغل ییلاق و قشلاق می‌کنند و می‌روند شش ماه بعدی سال را در جایی دیگر بگذرانند تا باز که هوا مهیای کسب و کار شد برگردند.

یک سمت خیابان اصلی گذرگاه ساحلی است با تک‌وتوک رستوران و کافه و اغذیه‌فروشی و روبروی این گذرگاه پر است از کافه‌ها و رستوران‌ها و بستنی‌فروشی‌ها و بوتیک‌های دلبازی که صبح تا شب بازند و مشغول پذیرایی. این شهر ساحلی خواب ندارد، تا دم‌‌دمای صبح که میان همان ملافه‌های آهارخورده دراز کشیده‌ای، صدای هیاهوی شهر را می‌شنوی: خنده‌های سیاحان و گفت‌وگوی آدم‌ها را که اغلب به زبان اسپانیایی با سین‌های تُک‌زبانی است، انگلیسی، آلمانی و اسکاندیناویایی حرف می‌زنند و حسن این خانه‌ی پیر این است که حتی اگر نخواهی شریک داستان‌های آدم‌ها شوی، تو را شریک خنده‌ها و حرف‌هایشان می‌کند. همان‌طور که در آسانسور همه با هم گرم سلام و علیک می‌کنند حتی اگر مسافر هتل باشند، چون می‌دانند کسی که یک بار گذرش به پیر افتاده باشد به‌ راحتی دل از حال و هوای گرمش نمی‌کند و باز به آن سر می‌زند. میزبانی هم به خونگرمی و صفای میزبان ما داشته باشد که چه بهتر. پیر در این سال‌های دور از ایران و دور از خانه‌های ایران خانه‌ی دوم من بوده. صاحبش زنده باشد.

برچسب‌ها:, , ,