ما همیشه به دنبال ساختمان های زنده و پویا، اطرافمان را خوب مشاهده میکنیم اما تا حالا دقت کردهاید که در مواجهه با یک ساختمان متروک بیشتر درنگ میکنیم و با کنجکاوی به تماشای آن میپردازیم؟ حداقل برای من که همیشه اینطور بوده است. مدتی در شرکتی در کوچه سنگتراشهای اصفهان مشغول به کار بودم. این کوچه در محله ارمنی نشین اصفهان قرار دارد و پر است از خانهها و کلیساهای قدیمی و زیبا. در بین همه آنها، یک خانه قدیمی دو طبقه بود که در میان حیاط بزرگی آرام گرفته بود و هر روز بدون استثنا مرا چند لحظهای محو تماشا میکرد. حالا که بیشتر فکر میکنم خانهها و متروکههای زیادی مرا دعوت به سرک کشیدن درونشان کردهاند؛ و راستش را بخواهید، چیزی که در مورد همه آنها مرا وادار به مکث و تماشا میکرد، “خیال و راز “بود. رازها و داستانهایی که همگی آنها در خود نهفته بودند و منتظر یک خواننده با تخیل و شهودی قوی.
متن زیر برگرفته از مقدمه مجله حوالی شماره 7، با موضوع متروکه است.
فرقی ندارد پیش از این چه بودهاند، مهم این است که ترک شدهاند. صفت متروکه بودن بر هر چیستیِ دیگری مقدم است. آنقدر مهم میشود که روی اسم فضاها هم سایه میاندازد. دیگر فرقی نمیکند قبل از این خانه بودهاند یا کارخانه، بیمارستان یا قبرستان، خوابگاه یا ورزشگاه؛ مهم این «وضعیت» جدیدی است که دچارش شدهاند. هیچ چیز به اندازۀ رها شدنشان مهم نیست. فضاها با آدمهاست که معنا پیدا میکنند و به محض خالی شدنشان از حضور، تبدیل به کلیتی میشوند به نام متروکه. واژهای عام سرنوشت مشترک همۀ کالبدهای ازتکاپوافتاده را نمایندگی میکند: ترک شده، رها شده، واگذاشته شده.
متروکهها یادآور این ترس ازلیمان می شوند: ترس از رها شدن، از دست دادن و مهیبتر از آن، فراموش شدن، نیست شدن و بدل شدن به “هیچ”. متروکهها اما با مرز باریکی هنوز از چنین سرانجامی فاصله دارند. واژهها هم این مرز باریک را به رسمیت شناختهاند. فاصله میان “متروکه” و “ویرانه” همان فاصله ترک شدن تا ویران شدن است، حد فاصل رها شدن تا بدل شدن به “هیچ”. ما با جست و جو کردن ردهای زندگی در متروکهها انگار با این ترس ازلی و ابدی مان گلاویز میشویم: “نکند هیچ ردی از بودنمان باقی نماند.” و بار دیگر به میل زیاده خواهانهمان برای جاودانگی فرصت یکه تازی میدهیم. ما با آویختن به گذشته، به آنچه بوده و حالا نیست، میخواهیم در برابر این واقعیت مقاومت کنیم که “زوال ادامه زندگی است.”
آویختن به گذشته در متروکهها آسانتر از هر فضای دیگری است. متروکه مفهوم زمان را به هم میزنند. رویای کودکانه ماشین زمان در متروکهها ممکن می شود. انگار موقع رخت بربستن آدمها از آن مکان، زمان از حرکت میایستد و همه چیز در همان لحظه ترک شدن متوقف میشود. اینگونه متروکه ها مجال بودن در گذشتهای را برایمان فراهم میکنند که هرگز بخشی از آن نبودهایم. متروکه ها تاریخ را دیدهاند: “ما وقتی پا درون ساختمان متروکهای می گذاریم، وقتی از میان آجرهای ریخته و ستونهای خراش برداشته میگذریم، در حال عبور از لحظههایی از گذشته خودمان هستیم، عبور از کنار حادثهای که میتوانستیم وسط آن باشیم و نبودیم، حالا اما به محل حادثه، به وعده دیدار بازگشتهایم.” همین هم میشود که به قول آرش اخوت، متروکهها راویان غیر رسمی، دست اول و اصیل سرگذشت یک شهر میشوند؛ تجسد یک لحظه از لحظههای تاریخ روزمرگی و روال عادی زیست شهری. یا آن طور که داریوش شایگان می گوید: “شاهدانی خاموش بر آنچه در حضورشان گذشته.”
زیبایی متروکهها
ما همیشه به دنبال ساختمان های زنده و پویا، اطرافمان را خوب مشاهده میکنیم اما تا حالا دقت کردهاید که در مواجهه با یک ساختمان متروک بیشتر درنگ میکنیم و با کنجکاوی به تماشای آن میپردازیم؟ حداقل برای من که همیشه اینطور بوده است. مدتی در شرکتی در کوچه سنگتراشهای اصفهان مشغول به کار بودم. این کوچه در محله ارمنی نشین اصفهان قرار دارد و پر است از خانهها و کلیساهای قدیمی و زیبا. در بین همه آنها، یک خانه قدیمی دو طبقه بود که در میان حیاط بزرگی آرام گرفته بود و هر روز بدون استثنا مرا چند لحظهای محو تماشا میکرد. حالا که بیشتر فکر میکنم خانهها و متروکههای زیادی مرا دعوت به سرک کشیدن درونشان کردهاند؛ و راستش را بخواهید، چیزی که در مورد همه آنها مرا وادار به مکث و تماشا میکرد، “خیال و راز “بود. رازها و داستانهایی که همگی آنها در خود نهفته بودند و منتظر یک خواننده با تخیل و شهودی قوی.
متن زیر برگرفته از مقدمه مجله حوالی شماره 7، با موضوع متروکه است.
فرقی ندارد پیش از این چه بودهاند، مهم این است که ترک شدهاند. صفت متروکه بودن بر هر چیستیِ دیگری مقدم است. آنقدر مهم میشود که روی اسم فضاها هم سایه میاندازد. دیگر فرقی نمیکند قبل از این خانه بودهاند یا کارخانه، بیمارستان یا قبرستان، خوابگاه یا ورزشگاه؛ مهم این «وضعیت» جدیدی است که دچارش شدهاند. هیچ چیز به اندازۀ رها شدنشان مهم نیست. فضاها با آدمهاست که معنا پیدا میکنند و به محض خالی شدنشان از حضور، تبدیل به کلیتی میشوند به نام متروکه. واژهای عام سرنوشت مشترک همۀ کالبدهای ازتکاپوافتاده را نمایندگی میکند: ترک شده، رها شده، واگذاشته شده.
متروکهها یادآور این ترس ازلیمان می شوند: ترس از رها شدن، از دست دادن و مهیبتر از آن، فراموش شدن، نیست شدن و بدل شدن به “هیچ”. متروکهها اما با مرز باریکی هنوز از چنین سرانجامی فاصله دارند. واژهها هم این مرز باریک را به رسمیت شناختهاند. فاصله میان “متروکه” و “ویرانه” همان فاصله ترک شدن تا ویران شدن است، حد فاصل رها شدن تا بدل شدن به “هیچ”. ما با جست و جو کردن ردهای زندگی در متروکهها انگار با این ترس ازلی و ابدی مان گلاویز میشویم: “نکند هیچ ردی از بودنمان باقی نماند.” و بار دیگر به میل زیاده خواهانهمان برای جاودانگی فرصت یکه تازی میدهیم. ما با آویختن به گذشته، به آنچه بوده و حالا نیست، میخواهیم در برابر این واقعیت مقاومت کنیم که “زوال ادامه زندگی است.”
آویختن به گذشته در متروکهها آسانتر از هر فضای دیگری است. متروکه مفهوم زمان را به هم میزنند. رویای کودکانه ماشین زمان در متروکهها ممکن می شود. انگار موقع رخت بربستن آدمها از آن مکان، زمان از حرکت میایستد و همه چیز در همان لحظه ترک شدن متوقف میشود. اینگونه متروکه ها مجال بودن در گذشتهای را برایمان فراهم میکنند که هرگز بخشی از آن نبودهایم. متروکه ها تاریخ را دیدهاند: “ما وقتی پا درون ساختمان متروکهای می گذاریم، وقتی از میان آجرهای ریخته و ستونهای خراش برداشته میگذریم، در حال عبور از لحظههایی از گذشته خودمان هستیم، عبور از کنار حادثهای که میتوانستیم وسط آن باشیم و نبودیم، حالا اما به محل حادثه، به وعده دیدار بازگشتهایم.” همین هم میشود که به قول آرش اخوت، متروکهها راویان غیر رسمی، دست اول و اصیل سرگذشت یک شهر میشوند؛ تجسد یک لحظه از لحظههای تاریخ روزمرگی و روال عادی زیست شهری. یا آن طور که داریوش شایگان می گوید: “شاهدانی خاموش بر آنچه در حضورشان گذشته.”
نویسنده نوشته
Updated on 20 ژوئن 2022 توسط parnianyhy
نظرات
مطالب بیشتر