چند سال پیش، آن زمان که دانشجوی سال سوم معماری بودم، در یک سفر دانشجویی به شیراز، شهر شور و عشق و شاعری، با جمعی از دانشجویان و اساتید همراه شدم تا معماری اسلامی ایران را از نزدیک ببینیم و چندی زندگی کنیم. در این سفر، علاوه بر دیدنیهایی که هیچ کس در شیراز از آنها غافل نمیماند از قبیل آرامگاه حافظ و سعدی، ارگ کریم خان، مسجد نصیرالملک، بازار و حمام وکیل و زیباییهایی از این دست، از خانههای قدیمی بسیاری بازدید کردیم؛ بعضی خراب و ویران، برخی در قامت هتل و اقامتگاه مرمت و بازسازی شده. گمان نمیکنم کسی امروزه روز با این گونه معماری که جوهرهی هر ایرانی است بیگانه باشد، یعنی امیدوارم که نباشد، چرا که ریشه در جان و روحمان دارد. حیاطی بزرگ در میانه و اتاقهایی دور تا دور. معماری بی دیوار، هر جداره ایوانی، به نظاره نشستهی باغ و بر و آبی. اینجا همان جایی است که زندگی جریان مییابد، نه برای رفتن و عبور و تکرار کلیشهی زندگی، که جایی است برای ماندن و نشستن و تجربهی عمیق در لحظه زیستن. از این دست خانهها بسیار دیدیم، هر کدام در یک شکل و اندازه و با کیفیتی مخصوص به خودش. یکی شاه نشین آنچنانی داشت با ارسیهای باشکوه، یکی ساده و کوچک بود و صفایش از یاد نارفتنی.
در بازدید از یکی از این خانهها، یکی که روزگاری جواهری بود در دل کوچهای تنگ و امروز ویرانهای در حال فروپاشی، اتفاق جالبی افتاد. از در پشتی خانه بیرون آمدیم، مدهوش در معانی عمیقی که دیده و شنیده و، شاید اندکی، درک کرده بودیم. از کوچهای در آمدیم دیوار به دیوار کافه رستوران تازه ساخته شدهای که ناشیانه سعی در تکرار همان حال و هوای آشنای معماری سنتی داشت. بیخ تا بیخش مردم نشسته بودند، میخندیدند، شرح احوال میگفتند، چای مینوشیدند و زندگی میکردند. دانشجویان ناپختهی تازه راهی بودیم؛ یکی یکی و دوتا دوتا دور هم جمع شده بودیم و هر یک در مذمت این بنا و معمارش، زیر لب چیزی میگفتیم. استاد عزیزی که با ما همراه بود، که اتفاقا بر سبک معماری ایرانی تعصب خاصی هم داشت، لبخندی زد و گفت: “همهی اینها که میگویید درست است. اما همین که مردم دوستش دارند، همین که در آن به این کیفیتی که میبینید زندگی میکنند و حالشان خوش میشود، نشان میدهد که معمار کارش را به درستی به انجام رساندهاست.”
خاطرهی سفری به شیراز
چند سال پیش، آن زمان که دانشجوی سال سوم معماری بودم، در یک سفر دانشجویی به شیراز، شهر شور و عشق و شاعری، با جمعی از دانشجویان و اساتید همراه شدم تا معماری اسلامی ایران را از نزدیک ببینیم و چندی زندگی کنیم. در این سفر، علاوه بر دیدنیهایی که هیچ کس در شیراز از آنها غافل نمیماند از قبیل آرامگاه حافظ و سعدی، ارگ کریم خان، مسجد نصیرالملک، بازار و حمام وکیل و زیباییهایی از این دست، از خانههای قدیمی بسیاری بازدید کردیم؛ بعضی خراب و ویران، برخی در قامت هتل و اقامتگاه مرمت و بازسازی شده. گمان نمیکنم کسی امروزه روز با این گونه معماری که جوهرهی هر ایرانی است بیگانه باشد، یعنی امیدوارم که نباشد، چرا که ریشه در جان و روحمان دارد. حیاطی بزرگ در میانه و اتاقهایی دور تا دور. معماری بی دیوار، هر جداره ایوانی، به نظاره نشستهی باغ و بر و آبی. اینجا همان جایی است که زندگی جریان مییابد، نه برای رفتن و عبور و تکرار کلیشهی زندگی، که جایی است برای ماندن و نشستن و تجربهی عمیق در لحظه زیستن. از این دست خانهها بسیار دیدیم، هر کدام در یک شکل و اندازه و با کیفیتی مخصوص به خودش. یکی شاه نشین آنچنانی داشت با ارسیهای باشکوه، یکی ساده و کوچک بود و صفایش از یاد نارفتنی.
در بازدید از یکی از این خانهها، یکی که روزگاری جواهری بود در دل کوچهای تنگ و امروز ویرانهای در حال فروپاشی، اتفاق جالبی افتاد. از در پشتی خانه بیرون آمدیم، مدهوش در معانی عمیقی که دیده و شنیده و، شاید اندکی، درک کرده بودیم. از کوچهای در آمدیم دیوار به دیوار کافه رستوران تازه ساخته شدهای که ناشیانه سعی در تکرار همان حال و هوای آشنای معماری سنتی داشت. بیخ تا بیخش مردم نشسته بودند، میخندیدند، شرح احوال میگفتند، چای مینوشیدند و زندگی میکردند. دانشجویان ناپختهی تازه راهی بودیم؛ یکی یکی و دوتا دوتا دور هم جمع شده بودیم و هر یک در مذمت این بنا و معمارش، زیر لب چیزی میگفتیم. استاد عزیزی که با ما همراه بود، که اتفاقا بر سبک معماری ایرانی تعصب خاصی هم داشت، لبخندی زد و گفت: “همهی اینها که میگویید درست است. اما همین که مردم دوستش دارند، همین که در آن به این کیفیتی که میبینید زندگی میکنند و حالشان خوش میشود، نشان میدهد که معمار کارش را به درستی به انجام رساندهاست.”
نویسنده نوشته
Updated on 10 ژوئن 2022 توسط dornashf
نظرات
مطالب بیشتر